محل تبلیغات شما
از آن لحظه فقط سکوتش را یادم می آید. اصرار دست هایم برای آرام کردن یکدیگر. بی قراری قلبم. نگاه خیره ی بیش از صدها نفر. حرف های زیرلبی و تلاش بی نتیجه شان برای کمک. بال بال زدن هایم برای مقداری اکسیژن. سرکوب کردن تمایلم برای دویدن و دور شدن از آنجا. و آرزو برای اینکه ای کاش هزاران دست داشتم و گوش های دیگران را می گرفتم.
فقط همین ها یادم مانده. و راستش را بخواهید بیشتر از چند ثانیه هم طول نکشید. ولی نمیدانم چرا وقتی تمام شد نفس هایم مقطع و بریده بریده بود. نمیدانم چرا داشتم می خندیدم و نمیدانم چرا چشم هایم می سوختند. نمیدانم. اتفاقی نیفتاده بود. چند ثانیه ی کوتاه طول کشید و تمام شد و اگر هم در ذهن بقیه حکاکی شده بود می دانستم که هیچ وقت چیزی بر زبان نمی آورند. می دانستم که در چهره شان هم چیزی معلوم نخواهد شد. نمیدانم چرا خندیدم. نمیدانم چرا درونم از حسادت آتش گرفته بود.

اهمیت بی حد و مرز نام ها

از همین دلخوشی ها لطفا...!

قول می دهم. قول مردانه...

نمیدانم ,هایم ,هم ,ثانیه ,های ,بریده ,نمیدانم چرا ,چند ثانیه ,تمام شد ,هایم برای ,بود چند

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Moriah's collection خرید اینترنتی خودكار قلم چند کاره جادویی موبایل تبلت گوشی 2020 hurttekmentro شرکت ابداع سازه calsimphydpae prorenabsec پت شاپ آنلاین نیاوران بازار قند ایران tratanjumro samapercand